کد مطلب:317048 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

شیعه شدن فرمانده روسی به عنایت حضرت عباس
صاحب گنجینه ی دانشمندان در جلد سوم، صفحه 82، چنین مرقوم فرموده اند: حكایت كرد برای ما عالم ربانی، محدث جلیل، مرحوم حاج ملا محمود زنجانی، مشهور و معروف به حاج ملا آقاجان، كه پس از جنگ بین المللی اول، پیاده به عراق برای زیارت عتبات عالیات مسافرت نمودم و در خانقین برای خواندن و ادای نماز به مسجد رفتم. در آنجا مرد بسیار سفیدپوست و فربهی را دیدم كه به طریق شیعه حقه نماز می خواند. تعجب كردم، زیرا دانستم او از اهالی شمال روسیه است. لذا صبر كردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام كردم از لهجه اش دانستم كه روسی است، سپس از محل و از اسلام و تشیعش پرسیدم. جواب داد: من اهل لنینگراد هستم كه در جنگ بین المللی افسر و فرمانده دو هزار سرباز روسی بودم و مأموریت گرفتن كربلا را داشتم. در خارج شهر كربلا اردو زده و انتظار حمله به شهر را داشتم، كه ناگهان شبی در عالم خواب شخصی روحانی و بزرگوار را دیدم كه به زبان روسی با من تكلم نمود و گفت: دولت روس در این جبهه شكست خورده و فردا همین خبر منتشر می شود و جمیع سربازان روسی كه در عراق می باشند به دست اعراب كشته می شوند. حیف است كه تو كشته شوی، بیا و مسلمان شو تا تو را نجات بدهم.

گفتم: شما كیستید كه مانند شما را در اخلاق و زیبایی و شجاعت ندیده ام؟



[ صفحه 131]



فرمود: من ابوالفضل العباس هستم كه مسلمین به من قسم می خورند. سپس مجذوب و مرعوب بیاناتش گردیدم و به تلقین آن بزرگوار اسلام آوردم.

آنگاه فرمود: برخیز از میان اردوگاه بیرون برو.

گفتم: به كجا بروم؟ جایی را نمی دانم.

فرمود: نزدیك خیمه ی تو اسبی است، سوار شو؛ تو را به شهر پدرم - نجف - می برد، نزد وكیل ما سید ابوالحسن اصفهانی.

گفتم: من ده نفر سرباز مراقب دارم.

فرمود: آنها فعلا مست و مخمور افتاده و رفتن تو را احساس نمی كنند. سپس برخاستم و خیمه ی خود را منور و معطر یافتم. به عجله لباس پوشیدم و بیرون آمدم، دیدم مراقبینم همگی مست افتاده اند. از میان آنها بیرون رفته دیدم اسبی آماده می باشد. سوار شدم و آن اسب به شتاب حركت رد و پس از چند ساعت به شهری وارد شد و از كوچه ها گذشت و درب خانه ای ایستاد. متحیر بودم، كه ناگهان دیدم درب منزل باز شد و سید پیری نورانی بیرون آمد با شیخی كه با زبان روسی به من تعارف كردند و مرا به منزل بردند. گفتم: آقا كیست؟ جواب داد همان كسی است كه حضرت عباس علیه السلام فرمود و سفارش تو را به آقا نمود.

پس مجددا به دست آقا اسلام آوردم و آقا به آن شخص فرمود كه احكام اسلام را به من تعلیم دهد و روز بعد نیز خبر شكست دولت روس به گوش عربها رسید. تمام سربازان روسی به دست عربها نابود



[ صفحه 132]



شدند و جز من كسی جان به سلامت نبرد.

گفتم: این جا چه می كنی؟

جواب داد: هوای نجف گرم است، آیت الله اصفهانی تابستان مرا این جا می فرستد كه هوایش نسبتا خنك و سایر اوقات به خرج آیت الله، در نجف زندگی می كنم [1] .


[1] عدل گستر جهان، آيت الله سيد محمدعلي كاظميني بروجردي، ص 334 به نقل از چهره درخشان قمر بني هاشم عليه السلام، رباني خلخالي، ج اول، ص 322.